دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ شمالی کوه یاسین. جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت، قالی بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ شمالی کوه یاسین. جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت، قالی بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبن محمود آن ابر درم بار. فرخی
درم بارنده. بارندۀ درم. درم ریز، کنایه از بسیاربخشش و سخی: در بزم درم باری و دینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی. - ابر درم بار، ابر که باران آن درم بود. - ، بسیار سخی، بسیار بخشنده: میر همه میران، پسر خسرو ایران بواحمدبِن ْ محمود آن ابر درم بار. فرخی
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر: درم دار مقبل به فرمان شاه به خدمت روان شد سوی بارگاه. نظامی. درم داری که از سختی درآید سر و کارش به بدبختی گراید. نظامی. هم حشمت و کبرو هم حشم دار هم دولتمند و هم درم دار. نظامی. کریمان را بدست اندر درم نیست درمداران عالم را کرم نیست. سعدی. ، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان بنارویۀ بخش جویم شهرستان لار. سکنۀ آن 1257 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان بنارویۀ بخش جویم شهرستان لار. سکنۀ آن 1257 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) : پریخانه هر گوشه، از روی خوش ارم زار هر سو ز گیسوی خوش. طغرا. و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند